خسته ام ...
خسته از نبودنت...
خسته از روزهایی که بی تو شب میشود...
و شبهایی که باز هم بی تو میگذرد تا که طلوعی و غروبی دیگر بیایند
و باز هم بگذرند...........بی تو..............
گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند
می گفتی قاصدک ها گوش شنوا دارند غمهایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار
من اکنون صاحب دشتی قاصدکم...
اما مگرتو نمیدانستی قاصدک های خیس از اشک می میرند؟
صبر کن عشق تو تفسیر شود بعد برو
یا دل از ماندن تو سیر شود بعد برو
خواب دیدی که دل دست به دامان تو شد ، تو بمان خواب تو تعبیر شود بعد برو
لحظه ای باد تو را خواند که با او بروی ، تو بمان تا به یقین دیر شود بعد برو
صبر کن عشق زمینگیر شود بعد برو
یا دل از دیده ی تو سیر شود بعد برو
، تو اگر کوچ کنی بغض خدا می شکند ، تو بمان گریه به زنجیر شود بعد برو
شور زندگی ترانه ای است که عشق می سراید
شور زندگی همان عشق است که به حرکت در آمده است
عشق و شور زندگی هنگامی نصیب تان می شود که آتش عشق را گرامی بدارید و بیاموزید که همواره آن را روشن و فروزان نگه دارید
ادامه مطلب...
چهره ها
شب بود و سياهي
غم بود و تنهايي
سالها بگذشت
تنهاي تنها
و مي ديدم اشكهاي دروغين و خنده هاي كاذب
مي ديدم عبور عابران بي هدف و نگاه هاي سرد آنها را به هم
صبح بود اما خورشيد زير ابرها پنهان شده بود مي خواست اجازه دهد
به باد و باران به ابرها كه از خود قدرتي نشان دهند
كه حضور خود را باور كنند
گذشت
باران باريد شست,چهره ها را, دو رويي ها را
و اشكهاي دروغين و خنده هاي كاذب را
شست و برد
ادامه مطلب...
حكم دل
بار آخر ، من ورق را با دلم بُر میزنم !
بار دیگر حکم کن ، اما نه بی دل !
با دلت ، دل حکم کن !
حکمِ دل :
هر که دل دارد بیندازد وسط ، تا ما دلهایمان را رو کنیم ...
... ... دل که رویِ دل بیفتد ، عشق حاکم میشود ... پس به حکمِ عشق ، بازی میکنیم .
این دلِ من !
رو بکن حالا دلت را !
دل نداری ؟!
بُر بزن اندیشه ات را ...
حکم لازم ، دل سپردن ، دل گرفتن ، هر دو لازم
نيا باران
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
اما یک طرف سودای بلبل، یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست می دارد
نیا باران پشیمان می شوی از آمدن
زمین جای قشنگی نیست
در ناودان ها گیر خواهی کرد
من از جنس زمینم خوب می دانم
که اینجا جمعه بازار است
و مردم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در این جا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
نیا باران
نیا بارن
بقيه در ادامه ي مطلب
ادامه مطلب...
شجاعت می خواهد
وفادار احساسی باشی
که می دانی شکست می دهد روزی
نفسهای دلت را . . .
حقایق گاهی وقتا توی شوخی پیدا میشه
خیلی احمقانه است اگر فکر میکنیم آدمها توی شوخیها دلشان نمی شکند . . .
قطار راهت بگیر و برو
برو كه نه كوه توان ریزش دارد!
نه ریز على پیراهن اضافه!
هیچ چیز مثل سابق نیست....
همیشه رفتن رسیدن نیست ولى براى رسیدن باید رفت
در بن بست هم راه آسمان باز است
پرواز بیاموز
ادامه مطلب...
مرا با خیالت تنها نگذار
اصلا به تو نرفته است
مهربان نیست
آزارم می دهد
دلم خودت را می خواهد
پنجره ها كلافه اند از سنگینی نگاه منتظرم
اگر نمی آیی پنجره ها را دیگر زجر ندهم
چشم هایم به جهنم
خیالت همه جا با من است
اما دلم گرمای بودنـــــــــــت را میخواهد
نه سردی خیالـــــــــت را
بقیه رو تو ادامه ی مطلب بخونید نظر هم یادتون نره
ادامه مطلب...
اين روزها که مي گذرد
يک ترانه تلخ
قصه ي تنهايي هاي مرا مي سرايد
سمفوني گوش خراشي است
روزهاست پنبه دگر فايده ندارد
بايد باور کنم
تنهايم
بـه فکر نــوازش دست هاي مني!
بي آنکــه بداني ؛
دلـــم است کــه تنهــا مانــده ..
دست هايــم ، دو تاينــد
هي فلاني مي داني ؟ مي گويند رسم زندگي چنين است...
مي آيند.... مي مانند.... عادت مي دهند.... ومي روند.
وتو در خود مي ماني و تو تنها مي ماني
راستي نگفتي رسم تونيز چنين است؟.... مثل همه فلاني ها....؟
براي ديدن بقيه ي جملات به ادامه ي متن برويد
ادامه مطلب...
واقعيت زندگي
وقتي واقعيت ها آدم را فريب بدهند چه كار ميشود كرد؟
روزگاريست كه حقيقت لباسي از دروغ بر تن كرده است و راست راست توي خيابان راه ميرود
عشق نشسته كنار خيابان كلاهي كشيده بر سر و دارد گدايي ميكند
و مرگ در قالب دختركي زيبا گلهاي رز زرد ميفروشد
زندگي هم در لباس افسر پليس براي ماشين هاي تمدن سوت ميزند...!
انتظار پوچ
ديروز چه شوقي داشتم...
براي آنچه امروز در دستان من است
و اينك لبريز انتظارم
براي فردايي كه نميدانم...
بقيه در ادامه مطلب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ادامه مطلب...
تمام روزهایی که سرگرمیت بودم ، زندگیم بودی ....
•.♥خــدایـــــــــــــــــــ ــــــــا . . .
ایــنــکه مــیــگن از رگــ ِ گــردن نــزدیــکــتــری و ایــن حرفــا
در ســطحــ ِ فهم و درکــ ِ مــن نــیــــســت
یه دیــقــه بــیــا پائــیــن
بــــغـــلــــم کن
” سـرد اسـت و مـن تـنهایـم “
چـه جمـلـه ای !
پــــُر از کـلیـشه …
پـــُـر از تـهـوع …
جـای ِ گـرمی نـشستـه ای و می خـوانـی :
” ســرد اسـت “…
یـخ نمـی کنـی …
حـس نـمی کنـی …
کـه مـن بـرای ِ نـوشتـن ِ همیـن دو کلمـه
چـه سرمایـی را گـذرانـدم …
بقيه در ادامه مطلب............................
ادامه مطلب...
تـــو را دوست دارم . . .
چه فـرق مى كند كه چـــــــــــــــرا ؟
یــــــــــــا از چــــــــــــه وقـت
یـا چطـور شـد كه . . .
چه فـــــــــــــــرق میكـند ؟
...... وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور كنـى . . .
که نمـى كـــــــــنى !!
و من بــایـد فـرامـــــــــوش كــنم . . .
كـه نمـــــى کـــــنم...
ديشب خدا آرام صدام كرد و گفت
خوابي...؟؟!!!
عشقت تو بغل يكي ديگه است
و تو آروم گرفتي خوابيدي...؟!!
لبخند زدم و گفتم...
خدا جونم اين همون مخلوقيه كه
موقع آفريدنش به خودت
"آفرين گفتي"
رَنــْگـــ ﺑﮯ بـَـنــْد وبــــارﮮ گِرفـْــتــــــَــمــ
دِلـــَمــ را مــیفــُروشــَــــم...
و مـــیفـــُــروشـــَــم لــــــَــــحـــظــهــ هـــــایـَـم را...
حــالا بگــــو
مـَــنـــ چهـ فـَرﻗﮯ کـَردهـ ام بــــــا کـــــَساﻧﮯ کـهـ تـَـنـ میـــــفـُـروشـَـند؟
مـــــا هــــَــردو فــــــاحِشـــــــهـ ایـــمـ
یک روز میبوسمت!
یک روز که باران میبارد،
یک روز که چترمان دو نفره شده،
یکـ روز کـــه هـــمــه جــــا حسابی خــیـــس است،
یکـ روز کـــه گونــههایت از سرما ســُـرخِ ســُرخِ،آرام تـــر از هـــر چــــه تصـوُرش را کـــُنــی،
آره . . . یکـــ روز مـی بوسمت
کی به جهنمت میرسم خدایا؟؟؟؟
دیگر شوق بهشت ندارم قیدش را زدم
مردن برایم کافیست
بهشت ارزانی همان مردانت که هر شب به شوق
حوریان به درگاهت سجده میکنند...
مــی دانـــی
اگـــر هنوز هم تورا آرزو می کنم
برای ِ بـی آرزو بودن ِ من نیستـــ !!
شــایـــــد
آرزویــی زیبـــاتــر از تـــ ــــو ســراغ ندارم ..
بعضی ها را هرچقدر هـم که بخواهی
“تمام” نمی شوند ….
همش به آغوششان بدهکار میمانی !
حضورشان”گـرم” است ؛ سکوتشان خالی میکند دل ِآدم را …
آرامش ِ صدایشان را کم می آوری !
هر دم هر لحظه “کم” می آوریشان …
آخ که چقدر کم دارمت ….